مامانم
گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال
کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد
لبخندی زد و گفت:
چون
دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه
برداری.
ولی
دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای
برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت
شکلاتهاتو بردار"
دخترک
پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم
بدین؟"
بقال
با تعجب پرسید:
چرا
دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و
دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!
|
آقا دستت درد نکنه که واسه علوم تربیتی دانشگاه حکیم سبزواری زحمت می کشبد فقط لطف کنید از دانشجوهای بزرگ وموفق مثل خودتون عقیل ابوچناری مرتضی بدری بیشتر صحبت کنید بزارید دیگر دانشجوها هم بشناسنشون با تشکر از شما
خیلی قشنگ بود مرسی
خودت ومرتضی چی حالیتون بود
من و مرتضی خیلی چیزا حالیمون بود


من که میدونم هیچی حالیت نبود
خیلی قشنگ بود.یادم میمونه.ممنون.